داستان فرآنی زندگی حضرت الیاس نبی
داستان فرآنی زندگی حضرت الیاس نبی
پالاما>>>مذهبی>>قصه های قرآن>درباره زندگینامه و معجزات حضرت الیاس (ع )
ایشان یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نام مبارکش ۲بار بصورت جمع و۱بار بصورت مفرد در ۲سوره قرآن آمده است.او از نوادگان هارون برادر موسی است .نام پدرش یاسین ونام مادرش ام حکیم بوده است.طبق بعضی روایات ایشان از جمله پیامبرانی است که هنوز زنده است. در پاره ای از روایات آمده که الیاس همدوش بیابانها وخضر همرا با دریاهاست و آندو در مراسم حج در بیایان عرفات حاضر میگردند.
شیوه دعوت الیاس وپادشاه معاصرش » روایت شده هنگامی که یوشع بن نون بعد از موسی بر سرزمین شام مسلط شد آنرا بین طوایف سبطی های دوازده گانه تقسیم نمود، یکی از آن گروهها که الیاس در میانشان بود در سرزمین بعلبک سکونت نمودند خداوند الیاس را بعنوان پیامبر برا ی هدایت مردم بعلبک فرستاد.طبق فرموده خداوند در قرآن،مردم این دیار سخن الیاس را تکذیب کردند و از دعوت او اطاعت ننمودند. بعلبک در آن زمان پادشاهی بنام لاجب داشت که مردم را به پرستش بت دعوت مینمود. او زن بدکاری داشت که وقتی شاه به سفر میرفت او جانشین شوهرش میشد وبین مردم قضاوت میکرد.او منشی باایمانی داشت که ۳۰۰ مومن را از حکم اعدامش نجات داده بود. شاه همسایه ای صالح داشت که باغی در کنار قصرش داشت و مورد احترام شاه بود . اما همسر شاه در غیاب شاه آن مرد را کشت و اموالش را غصب نمود .
*** *** *** *** *** ***
خداوند متعال الیاس را به بعلبک فرستاد تا مردم آنجا را به راه خدا پرستی دعوت نماید.اما بت پرستان در مقابل او ایستادگی نمودند وعرصه را بر او تنگ نمودند.الیاس خدا را سوگند داد که شاه وهمسر بدکارش را اگر توبه نکردند به هلاکت برساند و به آنها هشدار داد اما هشدار او باعث افزایش خشونت شاه و طرفدارانش شد و تصمیم به شکنجه و در نهایت قتلش گرفتند.الیاس از دست آنها گریخت وبه کوهها وغارها پناه برد و۷ سال بدین منوال گذشت.در این میان پسر پادشاه به بیماری مبتلا شد وبیماری او درمان نیافت وتلاش شاه در توسل به بتها برای نجات او بی نتیجه ماند. اطرافیان به شاه گفتند علت اینکه بتها فرزندت را شفا نمیدهند این است که دشمن آنها را که الیاس است نکشتی. بت پرستان به دنبال الیاس رفتند و به او گفتند که برای شفای پسر شاه نزد خدا دعا نماید. الیاس به آنها گفت که خداوند میفرماید من معبود یکتایم معبودی جز من نیست .من بنی اسرائیل را آفریده ام و روزی میدهم و آنها را زنده میکنم و میمیرانم و نفع و زیان میرسانم. پس چرا شفای پسرت را از غیر من طلب میکنی؟آنها نزد شاه رفته وپیام الیاس را به او رساندند.شاه بسیار خشمگین شد وبه آنها گفت :چرا او را زنجیر نکرده وبه نزد من نیاوردید؟حاضران گفتند ما زمانیکه او را دیدیم رعب و وحشتی از او بر دل ما نشست که مانع این کار شد. سرانجام ۵۰نفر از سرکشان و قهرمانان را به دنبال الیاس فرستادند تا او را اسیر نموده وبه نزد شاه بیاورند.آنهابه اطراف کوه محل استقرار الیاس رفته وبصورت پراکنده به دنبال او گشته و صدا زدند که ای الیاس ما به تو ایمان آورده ایم اما چون ادعای آنها دروغی بیش نبود خداوند به سوی آنها آتشی فرو افکند و نابودشان ساخت. شاه از این حادثه ناراحت شد و منشی با ایمان خود را مجبور کرد تا به سراغ الیاس رفته و به او بگوید بیا به نزد شاه رفته تا به ما بپیوندد و قومش را نیز به اینکار دستور دهد. او به اجبار اینکار را کرد. زمانیکه الیاس صدای او را شنید به اذن خداوند به استقبالش رفت تا از او احوالپرسی نماید. مومن به او گفت شاه مرا نزد تو فرستاده و به من چنین گفته و اگر تو با من نیایی او مرا خواهد کشت. در همین هنگام خداوند به الیاس وحی کرد اینها نیرنگی از سوی شاه است که تو را دستگیر واعدام نماید. من بیماری پسرش را آنقدر زیاد میکنم تا بمیرد و شاه از مومن غافل شود. منشی با ایمان با همراهان بازگشت و دید که بیماری پسر شاه زیاد شد و مرد. مرگ پسر تا مدتی شاه را از او غافل کرد اما بعد از مدتی طولانی به منشی خود گفت که ماموریتت را چگونه انجام دادی؟ منشی گفت :م ن از مکان الیاس خبری ندارم. سپس الیاس مدتی را در خانه مادر یونس مخفی شد و مجددا به کوه بازگشت و در این زمان بود که خداوند به او گفت که هر درخواستی از من میخواهی تقاضا کن. الیاس از خدا تقاضای مرگ نمود اما خداوند به او گفت که هنوز وقت آن نرسیده که زمین را از وجود تو خالی کنم بلکه قوام زمین و اهلش با وجود توست. الیاس عرض کرد: انتقام مرا از کسانیکه موجب آزار واذیت من شدند بگیر و باران رحمتت را قطع کن طوریکه قطره ای باران نبارد مگر به اذن من . خداوند ۳ سال قحطی را بر بنی اسرائیل مسلط نمود . گرسنگی و تشنگی آنها را در فشار قرارداد تا آنجا که دچار مرگهای پی در پی شدند و فهمیدند که همه مصیبتها از نفرین الیاس است. لذا با کمال شرمندگی نزد او رفته وتقاضای بخشش نمودند. الیاس به همراه الیسع جانشین خود وارد بعلبک شد و گفتگویی بین او و شاه انجام گرفت ودر نهایت شاه از او خواست تا دعا کند آب باردیگر برگردد. الیاس دعا کرد و باران زیادی بارید و سبزی وخرمی بار دیگر بر آنجا مستولی شد اما مردم کم کم بر اثر وفور نعمت بار دیگر گمراه شدند و از الیاس سرکشی نمودند. سرانجام خداوند دشمنان را بر آنها مسلط نمود و دشمنان آنها را سرکوب و شاه و زنش را به قتل رسانده و در میان همان باغ غصبی مرد صالح رها نمودند. الیاس پس از آن ماجرا وصیتهای خود را به الیسع نمود و به آسمانها عروج کرد و خداوند لباس نبوت را به الیسع پوشانید. وی به هدایت بنی اسرائیل پرداخت وآنها نیز به او احترام گذاشته و اطاعتش نمودند .
داستان فرآنی زندگی حضرت الیاس نبی
- ۹۵/۰۱/۰۹